محل تبلیغات شما

کیمیا



داستانی واقعی، کوتاه و آموزنده

   

در روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اولیه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به یک اندازه دوست دارد و فرقى بین آنها قائل نیست. البته او دروغ می گفت و چنین چیزى امکان نداشت. مخصوصاً این که پسر کوچکى در ردیف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استودارد که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نیز دانش آموز همین کلاس بود. همیشه لباس هاى کثیف به تن داشت، با بچه هاى دیگر نمی جوشید و به درسش هم نمی رسید. او واقعاً دانش آموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسیار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد.

 امسال که دوباره تدى در کلاس پنجم حضور می یافت، خانم تامپسون تصمیم گرفت به پرونده تحصیلى سال هاى قبل او نگاهى بیاندازد تا شاید به علّت درس نخواندن او پی ببرد و بتواند کمکش کند.

 

معلّم کلاس اول تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز باهوش، شاد و با استعدادى است. تکالیفش را خیلى خوب انجام می دهد و رفتار خوبى دارد. "رضایت کامل".


معلّم کلاس دوم او در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز فوق العاده اى است. همکلاسیهایش دوستش دارند ولى او به خاطر بیمارى درمان ناپذیر مادرش که در خانه بسترى است دچار مشکل روحى است.


معلّم کلاس سوم او در پرونده اش نوشته بود: مرگ مادر براى تدى بسیار گران تمام شده است. او تمام تلاشش را براى درس خواندن می کند ولى پدرش به درس و مشق او علاقه اى ندارد. اگر شرایط محیطى او در خانه تغییر نکند او به زودى با مشکل روبرو خواهد شد


معلّم کلاس چهارم تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى درس خواندن را رها کرده و علاقه اى به مدرسه نشان نمی دهد. دوستان زیادى ندارد و گاهى در کلاس خوابش می برد.


خانم تامپسون با مطالعه پرونده هاى تدى به مشکل او پى برد و از این که دیر به فکر افتاده بود خود را نکوهش کرد. تصادفاً فرداى آن روز، روز معلّم بود و همه دانش آموزان هدایایى براى او آوردند. هدایاى بچه ها همه در کاغذ کادوهاى زیبا و نوارهاى رنگارنگ پیچیده شده بود، بجز هدیه تدى که داخل یک کاغذ معمولى و به شکل نامناسبى بسته بندى شده بود. خانم تامپسون هدیه ها را سرکلاس باز کرد. وقتى بسته تدى را باز کرد یک دستبند کهنه که چند نگینش افتاده بود و یک شیشه عطر که سه چهارمش مصرف شده بود در داخل آن بود. این امر باعث خنده بچه هاى کلاس شد امّا خانم تامپسون فوراً خنده بچه ها را قطع کرد و شروع به تعریف از زیبایى دستبند کرد. سپس آن را همانجا به دست کرد و مقدارى از آن عطر را نیز به خود زد. تدى آن روز بعد از تمام شدن ساعت مدرسه مدتى بیرون مدرسه صبر کرد تا خانم تامپسون از مدرسه خارج شد. سپس نزد او رفت و به او گفت: خانم تامپسون، شما امروز بوى مادرم را می دادید.


خانم تامسون پس از خداحافظی با تدی داخل اتومبیلش رفت وبرای دقایقی طولانی گریست،از آن روز به بعد او آدم دیگری شد

و در کنار تدریس خواندن، نوشتن، ریاضیات و علوم، به آموزش "زندگی وعشق به همنوع به بچه ها پرداخت والبته توجه ویژه ای نیز به تدی داشت،

پس از مدتى، ذهن تدى دوباره زنده شد. هر چه خانم تامپسون او را بیشتر تشویق می کرد او هم سریعتر پاسخ می داد. به سرعت او یکى از با هوش ترین بچه هاى کلاس شد و خانم تامپسون با وجودى که به دروغ گفته بود که همه را به یک اندازه دوست دارد، امّا حالا تدى محبوبترین دانش آموزش شده بود.


یکسال بعد، خانم تامپسون یادداشتى از تدى دریافت کرد که در آن نوشته بود شما بهترین معلّمى هستید که من در عمرم داشته ام.

شش سال بعد، یادداشت دیگرى از تدى به خانم تامپسون رسید. او نوشته بود که دبیرستان را تمام کرده و شاگرد سوم شده است. و باز هم افزوده بود که شما همچنان بهترین معلمى هستید که در تمام عمرم داشته ام.

 

چهار سال بعد از آن، خانم تامپسون نامه دیگرى دریافت کرد که در آن تدى نوشته بود با وجودى که روزگار سختى داشته است امّا دانشکده را رها نکرده و به زودى از دانشگاه با رتبه عالى فارغ التحصیل می شود. باز هم تأکید کرده بود که خانم تامپسون بهترین معلم دوران زندگیش بوده است.


چهار سال دیگر هم گذشت و باز نامه اى دیگر رسید. این بار تدى توضیح داده بود که پس از دریافت لیسانس تصمیم گرفته به تحصیل ادامه دهد و این کار را کرده است. باز هم خانم تامپسون را محبوبترین و بهترین معلم دوران عمرش خطاب کرده بود. امّا این بار، نام تدى در پایان نامه کمى طولانی تر شده بود: دکتر تئودور استودارد.

 
ماجرا هنوز تمام نشده است. بهار آن سال نامه دیگرى رسید. تدى در این نامه گفته بود که با دخترى آشنا شده و می خواهند با هم ازدواج کنند. او توضیح داده بود که پدرش چند سال پیش فوت شده و از خانم تامپسون خواهش کرده بود اگر موافقت کند در مراسم عروسى در کلیسا، در محلى که معمولاً براى نشستن مادر داماد در نظر گرفته می شود بنشیند. خانم تامپسون بدون معطلى پذیرفت و حدس بزنید چکار کرد؟ او دستبند مادر تدى را با همان جاهاى خالى نگین ها به دست کرد و علاوه بر آن، یک شیشه از همان عطرى که تدى برایش آورده بود خرید و روز عروسى به خودش زد


تدى وقتى در کلیسا خانم تامپسون را دید او را به گرمى هر چه تمامتر در آغوش فشرد و در گوشش گفت: خانم تامپسون از این که به من اعتماد کردید از شما متشکرم. به خاطر این که باعث شدید من احساس کنم که آدم مهمى هستم از شما متشکرم. و از همه بالاتر به خاطر این که به من نشان دادید که می توانم تغییر کنم از شما متشکرم.


خانم تامپسون که اشک در چشم داشت در گوش او پاسخ داد: تدى، تو اشتباه می کنى. این تو بودى که به من آموختى که می توانم تغییر کنم. من قبل از آن روزى که تو بیرون مدرسه با من صحبت کردى، بلد نبودم چگونه تدریس کنم.


بد نیست بدانید که تدى استودارد هم اکنون در دانشگاه آیوا یك استاد برجسته پزشکى است و بخش سرطان دانشکده پزشکى این دانشگاه نیز به نام او نامگذارى شده است

همین امروز گرمابخش قلب یک نفر شوید.

 

وجود فرشته ها را باور داشته باشید


و مطمئن باشید که محبت شما به خودتان باز خواهد گشت

 

                    

 

 


          ۱۰ اشتباه رایج پدر و مادرها

 

کودکان شما، عروسک و وسایل برقی نیستند که با یک دفترچه راهنما پا به منزلتان بگذارند. نخندید! تصور کنید وقتی می خواهید یک وسیله برای منزل تهیه کنید یا یک گوشی تلفن همراه بخرید، چقدر دفترچه راهنمای استفاده از آن را زیر و رو می کنید که مبادا وسیله یا گوشی تان را با نا آگاهی و از روی اشتباه خراب نکنید. حالا فکر کنید که کودکی قرار است پا به دنیای شما بگذارد و شما هنوز نمی دانید که در مراحل مختلف سنی چگونه باید با او برخورد کنید. خیلی از ما والدین نمی دانیم که اگر با کودک خود رفتار نادرستی داشته باشیم او را خراب می کنیم! حتی به این فکر نمی کنیم اگر زیاد کنترلش کنیم یا اگر به حال خودش رهایش کنیم، چگونه بار می آید. بیشتر ما فکر می کنیم که بچه ها تا زمانی که مدرسه نرفته اند، تربیت و بزرگ کردنشان راحت است. اما نمی دانیم که خیلی از (به خیال خودمان) محبت های ما هم در حق کودک ممکن است اشتباه و به ضررش باشد. اگر شما هم کودکی دارید احتمال دارد که شما هم در رفتار با او دچار اشتباهاتی بشوید. در این مقاله می خواهیم با اشتباهات شایع والدین درباره کودکان نوپا آشنا شویم وراه حل جایگزین آن را هم بخوانیم.

 ۱) اشتباه اول: رفتار متناقض دارید .

کودکان نوپا وقتی بدانند که چه رفتار یا نتیجه ای در انتظار آنهاست، بهترین کار را می کنند. مثلا اگر بدانند چه زمانی باید به دستشویی بروند و ساعت مخصوص خواب داشته باشند، بهتر با آن کنار می آیند. حتی لازم است آنها بدانند که اگر کار بدی انجام دهند چه عواقبی در انتظار آنهاست. اگر یک روز بالا رفتن از میز باعث شود، مامان و بابا بخندند و او را به هم نشان بدهند و روز دیگر او را دعوا کنند و اخم کنند کودک بیچاره نمی داند بالاخره کاری که انجام داده خوب است یا بد و دفعه بعدی که این کار را تکرار کند چه رفتاری با او خواهد شد. اما هر چه کارها و اتفاقات هماهنگ و قابل پیش بینی باشند، کودک نوپای شما هم انعطاف پذیر و سازگارتر خواهد بود و کمتر شما را خسته خواهد کرد. پس بهتر است همیشه با کودک یک سان رفتار کنید و سعی کنید برای کودک برنامه روتین روزانه داشته باشید. بخصوص وقتی که شما و همسرتان در زمانهای مختلفی از روز با کودک هستید.

  ۲) اشتباه دوم: شما و همسرتان با کودک رفتاری متناقض دارید.

شما وقتی کودک کلمه زشتی را به زبان بیاورد که معنی اش را نمی داند و جایی شنیده چه می کنید؟ دست او را می گیرید، به چشمانش نگاه می کنید و به او می گویید که کار بدی کرده و نباید این کلمه را دوباره تکرار کند. حالا تصور کنید که کودک همین حرف را تکرار کند و همسر شما بخندد، آنوقت کودک خیال می کند که با تکرار این کلمه می تواند شما را هم بخنداند! لازم است شما و همسرتان در برخوردهایتان با کودک هماهنگ باشید و نه متناقض! حتی لازم است روشهای تربیتی تان هم با هم هماهنگ باشد.

 مثلا کودک بداند که تنبیه او همیشه به شکل محروم شدن از یک اسباب بازی مورد علاقه است و نه اینکه یک روز کتک بخورد و یک روز اصلا با وجود کار بدی که کرده تنبیه نشود. تهدید های توخالی و وعده های الکی هم بدترین تاثیر را بر تربیت کودک دارد. بنابر این قبل از وعده دادن به کودک با همسرتان م کنید و در اجرای قوانین و عواقب آن با همسرتان از قبل هماهنگی های لازم را داشته باشید که کودک را گیج نکنید.

در رفتارتان قاطع باشید و با همسرتان جلوی کودک درباره درستی و نادرستی روش برخوردش با کودک جرو بحث نکنید. بهتر است این اختلافات را دور از چشم و گوش فرزندتان حل کنید و در مقابل کودک با هم یک دل و یک زبان باشید.

  ۳) اشتباه سوم: تاکید بر گذراندن وقت با همه خانواده دارید.

دور هم بودن و گذراندن وقت با کل خانواده بسیار لذتبخش است اما بعضی از والدین ممکن است در این زمان خیلی خسته شوند. البته کودکان هم از زمانی که با یکی از والدین تنها هستند لذت می برند. تنهابودن با کودک برای پدر یا مادر هم لذت بخش است. می توانید وقتی چند فرزند دارید بچه ها را بین خودتان تقسیم کنید تا به یکی از شما خیلی فشار وارد نیاید. و بتوانید به کارهای خودتان و فرزندتان هم رسیدگی کنید. البته این روش وقتی خوب است که شما زمانهایی را هم با کل خانواده بگذرانید. نگویید که نمی توانید یک کودک نوپا را به تنهایی سرگرم کنید، کافی است یک توپ داشته باشید و با هم بازی کنید و یا قبل از خواب برایش قصه بگویید و آنوقت می بینید که تنها بودن با یک کودک نوپا خیلی هم سخت نیست.

 ۴) اشتباه چهارم: زیاد به او کمک می کنید.

بعضی والدین حتی نمی گذارند کودک نوپا یک قاشق غذا را خودش بخورد، یک شلوار به پا کند یا یک نارنگی را پوست بکند و حتی تکه پازل را سر جایش بگذارد. تا می بینند کودک در انجام دادن کاری به یک مشکل کوچک بر می خورد، زود سعی می کنند مشکل را حل کنند و زود همه کارها را رو به راه کنند تا کودک شان خسته و یا ناراحت نشود.

 اما یادتان باشد این کمک های غیرضروری به فرزندتان این پیام نهانی را می دهد که تو نمی توانی به تنهایی این کار را انجام دهی و به کمک من نیاز داری.والدینی که زیاد به کودک نوپا کمک می کنند او را تنبل، وابسته و نا کارآمد بار می آورند و نمی گذارند کودک به خودش متکی باشد. یادتان باشد لازم است به کودک یاد بدهید که در مشکلات صبور باشد و با ناملایمات کنار بیاید. البته تشویق هم خیلی کمک می کند. مثلا تا کودک پازل را اشتباه گذاشت آن را از او نگیرید و خودتان درستش نکنید، بلکه به او بگویید من مطمئنم که خودت می توانی درستش کنی! کمی بیشتر دقت کن.

  ۵) اشتباه پنجم: زیاد حرف می زنید.

حرف زدن با کودک لازم و خیلی خوب است اما نه زمانی که می خواهید رفتار نادرستش را مهار کنید. فکر کنید کودک شما گرسنه است و با تکرار یک کلمه شکلات می خوام» سر شما را به درد آورده. شما هم مدام به او نه می گویید و برایش مفصل توضیح می دهید که الان وقت شام است و کمی باید صبر کند تا شام آماده شود و نباید قبل از شام شکلات بخورد چون جلوی اشتهایش را می گیرد. فرزند بی صبرتان شکلات را می قاپد و شما به زور آن را پس می گیرید و دوباره علت را برای او توضیح می دهید. اما این حرفهای اضافه تنها شما و کودک را کلافه می کند و فایده ای ندارد. یادتان باشد کودکان نوپا به اندازه یک فرد بزرگسال منطقی نیستند و نمی توانند علت ها را آنگونه که شما شرح می دهید هضم کنند. بنابر این زیاد حرف نزنید و خلاصه قانون کلی را بگویید مثلا بگویید قبل از شام شکلات ممنوعه! و اگر از فرمان شما سرباز زد، بدون هیچ شرحی عواقبی را که از قبل مشخص کرده بودید اجرا کنید.

  ۶) اشتباه ششم: تنها غذای مخصوص کودک به او می دهید.

کودک از یک سالگی می تواند غذای سفره که برای همه پخته شده را بخورد و لازم نیست که برای او جداگانه غذا تهیه کنید. اگر حتی کودکتان زیاد دندان ندارد لازم نیست غذای او را با دستگاه خرد کنید و تنها له کردن گوشت و تکه های سفت غذا با پشت قاشق کافی است. اغلب کودکان وقتی ببینند که مامان و بابا و خواهر و برادرها غذاهای تازه و جدید را هم امتحان می کنند و ادا در نمی آورند و از خوردن امتناع نمی کنند، آنها هم به خوردن غذاهای تازه علاقه مند می شوند. حتی اگر از خوردن چیزی امتناع کردند آن را به فواصل چند وعده دوباره به او تعارف کنید و خودتان موقع خوردن از آن خیلی تعریف کنید تا کودک به آن مشتاق شود. متاسفانه خیلی از والدین سعی می کنند به زور یا با دعوا به کودک غذاهای مورد نیازش را بدهند اما این کار تنها باعث می شود که کودک غذا خوردن را بهانه ای برای جلب توجه والدین بداند.

  ۷) اشتباه هفتم: او را کنار خودتان می خوابانید.

اگر شما به خواباندن کودک نوپا کنار خودتان ادامه دهید او به این کار عادت خواهد کرد و جدا خواباندن او بعد ها سخت تر خواهد شد. بهترین زمان برای مستقل خوابیدن کودک بین ۲ تا ۳ سالگی است. وقتی که کودک بتواند از تخت پایین بیاید و قدش به اندازه ۸۹ سانتی متر برسد. در این زمان می توانید او را در تختهای معمولی هم بخوابانید و نگران افتادنش نباشید. گاهی ممکن است لازم باشد کمی قبل از خواب کنارش دراز بکشید تا راحت تر به خواب برود و کم کم می توانید این زمان را کم کنید و از کودک بخواهید که به تنهایی روی تختش برود و بخوابد.

   ۸) اشتباه هشتم: آموزش توالت رفتن را زود شروع کرده اید .

برای اینکه کودک نوپای شما بتواند از دستشویی به جای پوشک استفاده کند، لازم است آمادگی جسمی و فکری آن را داشته باشد. وقتی متوجه شدید که کودک زمان زیادی خشک می ماند و حالت دفع او قابل تشخیص است با او صحبت کنید و با نشان دادن مراحل رفتن به دستشویی، از او بخواهید که قبل از احساس دفع به شما بگوید و یا خودش به دستشویی برود. اما یادتان باشد این مرحله از استقلال کودک را به جنگ قدرت تبدیل نکنید.

 کودکی که آماده نباشد به زور نمی توان مجبورش کرد مستقل به دستشویی برود. حتی ممکن است این فشار و تنبیه کودک نتیجه عکس داشته باشد. در عوض تشویق کودک و آفرین گفتن به او می تواند او را به این کار علاقه مند کند. در هر حال نگران نباشید هیچ کودکی با پوشک به دانشگاه نمی رود!

 ۹) اشتباه نهم: اجازه می دهید کودکتان زیاد تلویزیون و کارتون ببیند.

 کودکانی که قبل از ۲ سالگی زیاد پای تلویزیون می نشینند در آینده بیشتر دچار اختلالات یادگیری شده و احتمال رفتارپرخاشگرانه هم در آنها بیشتر می شود. بهتر است به جای اینکه سر کودکتان را با کارتون و تلویزیون گرم کنید او را به فعالیتهایی خلاقانه وادار کنید و از او بخواهید به صحبتهای شما گوش بدهد و تکرار کند. برایش قصه بگویید و با او بازیهای مختلف کنید. هر چه بیشتر بتوانید کودکتان را از تلویزیون دیدن دور کنید برای او بهتر خواهد بود.

 ۱۰) اشتباه دهم: تسلیم کودکی که قشقرق به پا کرده می شوید

 بعضی والدین برای اینکه جلوی دیگران خجالت نکشند و در یک مکان عمومی حفظ آبرو کنند سعی می کنند کودکی را که از کنترل شان خارج شده، با دادن رشوه متوقف کنند. با این کار مثل اینکه یک تابلو روی سر خود نصب کرده ایم که ما در مکانهای عمومی ناتوان، بی دفاع و بی کفایت هستیم. بهتر است یادمان باشد کودک هم این تفاوت رفتار ما را متوجه می شود و خوب از آن استفاده خواهد کرد. بنابر این بهتر است کودک خود را قربانی تصور و حرف دیگران نکنیم و به نگاه های خیره و پچ پچ ها اهمیت ندهیم و سعی کنیم با حفظ کنترل خودمان را به محلی برسانیم که بتوانیم دور از چشمان خیره دیگران قشقرق کودک را با آرامش از سر بگذرانیم.

                                                                               دکتر مهشید چایچی


– هر عملی که انجام می‏دهیم و هر حرفی که میگوییم به ما باز می‏گردد اما نه به گونه‏ای که انتظارش را داشتیم.
 
– اگر یک پله از نردبان شکست، با کمی زحمت پا را باید بالاتر گذاشت.
 
– هرگز کلمات ناگفته را در اتاق دربسته محبوس نکنید.
 
– هرکس بیش از آنچه خود را می‏شناسد است.
 
– از هر چه بترسیم اسیرش می‏شویم.
 
– نیازمندترین انسانها حریص‏ترین آنهاست.
 
– آنچنان خیال کنید که گویا تا ابد زنده‏اید و انچنان عمل کنید که گویا امروز می‏میرید.
 
– بخندید همچنانکه نفس می‏کشید و دوست داشته باشید همچنانکه زندگی می‏کنید.
 
– هیچ کس نمی‏تواند بازگردد و شروعی جدید را رقم بزند اما هر کسی می‏تواند شروع کند و پایانی خوش را بسازد.
 
– مهمترین چیزها در زندگی چیزی نیستند که قابل لمس باشند.
 
– زیباترین عکسها در اتاقهای تاریک ظاهر می‏شوند؛ پس هر موقع در قسمتی تاریک از زندگی قرار گرفتی بدان که طبیعت می‏خواهد تصویری زیبا از تو بسازد.
 
– برف سنگینی بارید؛ درختی شکست، درختی زیباتر شد.
 
 زندگی مانند بازی حکم است، مهم نیست که دست خوبی نداشته باشیم، مهم این است که یار خوبی داشته باشیم.
 
– از کوتهی ماست که دیوار بلند است.
 
– از شیش جلو به زندگی نگاه کنید نه از آین رو به عقب.
 
– به خاطر ترساندن موش خانه‏ات را آتش نزن.
 
– هنر زندگی کردن، هنر نقاشی کردن بدون پاک کردن است.
 
– بهترین لذت زندگی انجام دادن عملی است که دیگران می‏گویند نمی‏توانیم.
 
– هر روز از زندگی معجزه است. من روزم را هدر نمی‏دهم. من قدر معجزات را می‏دانم.
 
– آرام بنشین. تقلا نکن. بهار می‏آید و سبزه‏ها رشد می‏کنند.
 
– اینکه چه می‏اندیشیم، چه می‏دانیم و به چه اعتقاد داریم مهم نیست. مهم این است که چه می‏کنیم.
 
– از زندگی هر انچه لیاقتش را داریم به ما می‏رسد نه آنچه آرزویش را داریم.
 
– از آنجا که زندگی آین وجود ماست، فقط با تغییر ما تغییر می‏کند.
 
– ساعتی که خراب است، در هر روز دوبار زمان را درست نشان می‏دهد.
 
– هرگاه در زندگی خانه‏ای از یخ ساختی، بر آب شدنش گریه نکن.
 
 آرزوهایت را یک جا یادداشت کن و یکی یکی از خدا و کائنات بخواه. خدا و کائنات یادشان نمی‏رود اما تو یادت خواهد رفت آنچه را که امروز داری، آرزوی دیروزت بوده است.
 
– برگ در انتهای زوال می‏افتد و میوه در انتهای کمال. بنگر که چون برگی زردی یا سیبی سرخ؟
 
– اگرنتوانستی کسی را ببخشی از بزرگی گناه او نیست، از کوچکی دل توست.
 
– به کسی که در جستجوی حقیقت است ایمان آور و به کسی که حق را یافته است شک کن.
 
– ما آمده‏ایم تا با زندگی کردن قیمت پیدا کنیم نه به هر قیمتی زندگی کنیم.
 
– هر کس چرای زندگی را یافت با هر چگونه‏ای خواهد ساخت.
 
– سخن نیک را از گویند آن بگیرید هر چند خود بدان عمل نکند.
 
– ناتوانترین مردم کسی است که نتواند دوستی پیدا کند و ناتوانتر از او کسی است که دوستان خود را از دست بدهد.
 
 چون عقل کامل گردد، سخن گفتن کمتر شود.
 
– صبحگاهان به جستجوی روزی درآیید که برکت و موفقیت در صبح زود نهفته است.
 
– به بار نشستن هر کار نیازمند روز صبر است.
 
– راز موفقیت در این است که با طبیعت و کائنات هماهنگ باشیم و در مسیر موجهای زندگی لذت ببریم.
 
– موفقیت یک مسیر است و نه هدف.
 
– موفقیت بیشترین و بهترین استفاده از آن چیزی است که هم اکنون داریم.
 
– شکست موفقیت است، اگر از آن درس بگیریم.
 
– موفقیت این نیست که هرگز اشتباه نکنیم بلکه این است که یک اشتباه را دوبار مرتکب نشویم.
 
– موفقیت دستیابی به آن چیزی است که می‏خواهیم و شادمانی خواستن آن چیزی است که بدست می‏آوریم.
 
– موفقیت توانایی پرش از شکستی بر شکستی دیگر است بدون اینکه خسته شویم.
 
– من می‏دانم که تمام هستی برای من خلق شده. پس نگران نیستم و تمام هستی را یار و یاور خود می‏بینم.
 
– بازی زندگی بازی بومرنگهاست. مراقب بومرنگ خود باشیم که به کدام طرف پرتاب می‏شود.
 
– تفکر مثبت اساس هر موفقیت است.


– فرض کردن‏ها از تنبلی ما در جستجوی حقیقت سرچشمه می‏گیرند.
 
– هیچ کس به طور کامل بی‏طرف نیست.
 
– خانواد ما تنها جایی نیست که ما در ان متولد شده‏ایم؛ گاهی یک دست باز و رویی گشاده نیز ما را متولد می‏کند.
 
– شما همیشه راه درست را نمی‏پیمایید.
 
– فروتنی و تواضع، در واقع توانایی پذیرفتن خطاست.
 
– توانایی یک مرد آن چیزی نیست که در جیبش دارد، بلکه آن است که بر دوشش دارد.
 
– اگر شما یک قدم مثبت بردارید، کائنات قدم به سمت شما می‏آیند.
 
– اگر می‏خواهید بدیها سرتان نیاید، نخواهید سر دیگران آید.
 
– اگر می‏خواهید با حقیقت سر و کار نداشته باشید، همیشه در خیالات خود گم هستید.
 
 فخرفروشی لباسی است که فقط تن احمقان می‏شود.
 
– کسی که از همه بیشتر می‏داند، معمولا همان کسی است که کمتر حرف می‏زند.
 
– هر کسی سزاوار ارزشمند شدن و معشوق دیگران بودن است.
 
– هیچ کس جواب نهایی را به شما نخواهد داد، مگر خودتان.
 
– شما تنها با ابزاری که دارید می‏توانید عمل کنید، پس به دنبال ابزار جدید وقت خود را تلف نکنید.
 
– اگر خطاهای خود را خطا در نظر نگیریم، آنگاه با هر خطا راهی اشتباه را کشف کرده‏ایم.
 
– این انسانها هستند که به زندگی معنا می‏دهند و نه اشیاء.
 
 همیشه سوالاتی هستند که جوابشان ناپیداست و بزودی جوابشان پیدا خواهد شد.
 
– در حال حاضر نه آینده وجود دارد و نه گذشته، زندگی جاریست.
 
– اگر بخواهید، اسکلت همیشه در کنج کمد منتظر شماست تا شما را بخورد.
 
– وقتی صحبت می‏کنیم، صدای هیچ کس را نمی‏شنویم.
 
– والدین نباید کوچکترها را در برابر تصمیمات زندگی مسئول بدانند.
 
– اینکه پدران ما چه کاره بوده‏اند مهم نیست، مهم این است که ما چه خواهیم کرد و چه خواهیم شد.
 
– اگر فکر می‏کنید که باید همین الآن بگویید، پس بگویید و اگر می دانید که باید کاری را الآن انجام دهید، پس انجام دهید.
 
– هر تغییری نیاز به حرکت دارد.
 
– کمک دیگران به معنای انجام تمام و کمال کار ما نیست.
 
– اینطور نیست که هر کسی شما را دوست بدارد ولی شما می‏توانید هر کسی را دوست داشته باشید.
 
– اگر کاری را همیشه برای کسی انجام دادید، او هرگز آن کار را یاد نخواهد گرفت.
 
– هیچ چیز بیشتر از خنده مسری و واگیردار نیست.
 
– بهترین هدیه‏ای که می‏توان به دیگران داد، وقت و صبر خودمان است.
 
- زیبایی محض با چشم قابل مشاهده نیست، بلکه با فکر و دل دیده می‏شود.
 
– هر کسی بذر کمال را در وجودش دارا می‏باشد، اما کمتر کسی می‏تواند آنرا پرورش دهد.
 
– تنها راه پایان دادن به مشاجره‏ها، پیدا کردن یک راه حل است.


– افرادی که بیشترین وقت خود را صرف زندگی دیگران می‏کنند (مشاوره، راهنمایی و …)، از رسیدن به زندگی خود باز می‏مانند.
 
– کسانی که می‏گویند من نباید این راز را فاش کنم اما فقط به تو می‏گویم” دقیقا راز شما را نیز به همین صورت برای دیگران بازگو می‏نمایند.
 
– گفتن حقیقت مهم است؛ این مهم نیست که ما راست می‏گوییم و دیگران اشتباه می‏کنند.
 
 هیچ هدفی بدون طی کردن مسیر و راه آن دست یافتنی نیست.
 
– کسانی که سر خود را مانند کبک در برف فرو می‏برند در واقع لگد دیگران را به جان می‏خرند.
 
– آنچه که در ظاهر هر شخص می‏بینیم، به ندرت دقیقا همان چیزی است که آن شخص واقعا هست.
 
– جرات و شهامت این نیست که روبروی شیر بایستیم بلکه این است که بفهمیم چطور می‏توان از شر او جان سالم بدر برد.
 
– ما از همان اول پدر و مادر زاده نشده‏ایم، بلکه باید بیاموزیم که چطور می‏توان پدر و مادر بود.
 
– کلماتی که بر زبان جاری می‏گردند، قدرت خود را از ما گرفته‏اند – از خود هیچ قدرتی ندارند.
 
– افراد خردمند در سکوت به سر می‏برند تا بیش از هر چیز صدای تمنای خود را بشنوند.
 
– فرشته ها به زمین نمی‏آیند تا ببینند ما چه می‏کنیم بلکه می‏آیند تا به ما بگویند چه کار بهتر است انجام دهیم.
 
– هیچ چیز مانند ارتباط و وابستگی با دیگران، با تمام وجود، به درد انسان نمی‏خورد.
 
– در واقع ما هیچ چیز را کنترل نمی‏کنیم مگر رفتار و کردار و تصمیمات خودمان.
 
– هیچ کس نمی‏تواند ما را شاد کند جز خودمان. (اگر بخواهیم)
 
– این یک اشتباه بزرگ است اگر از تجربیات خود درس نگیریم.
 
– من هیچ چیز نمی‏دانم، به من بیاموزید؛ من هیچ چیز نمی‏شنوم، به من بگویید؛ من هیچ چیز نخواهم دید، به من نشان دهید – ما با هم پیروزیم.
 
– پشیمانی از آن دسته چیزهایی است که ما به اشتباه آن را انتخاب می‏کنیم.
 
– آنچه در قلب خود می‏پرورانیم، همان است که در زندگی ان دنیا در دستان خود داریم.
 
– تنها به این دلیل که بذری را که کاشته ایم نمی‏بینیم، نمی توانیم بگوییم چیزی از اینجا بیرون نمی‏آید.
 
– جنسیت واقعی وجود ندارد. هر کسی قسمتی از روحیات جنس مخالف را در خود دارد.
 
– تجربیات شما، تجربیات شما هستند؛ شخصیت شما نیستند.
 

 


چند ثانیه پای صحبت برایان دایسون:

  فرض کنید زندگی همچون یک بازی است.

قاعده این بازی چنین است که بایستی پنج توپ را در آن واحد در هوا نگهدارید و مانع افتادنشان بر زمین شوید.

جنس یکی از آن توپ ها از لاستیک بوده و باقی آنها  شیشه ای هستند.

پر واضح است که در صورت افتادن توپ پلاستیکی بر روی زمین، دوباره نوسان کرده و بالا خواهد آمد، اما آن چهار توپ دیگر به محض برخورد ، کاملا شکسته و خرد می شوند.

او در ادامه می گوید :

آن چهار توپ شیشه ای عبارتند از خانواده، سلامتی، دوستان و روح  خودتان  و توپ لاستیکی همان کارتان است.

  كار را بر هیچ یك از عوامل فوق ترجیح ندهید، چون همیشه كاری برای كاسبی وجود دارد ولی دوستی كه از دست رفت دیگر بر نمی گردد، خانواده ای كه از هم پاشید دیگر جمع نمی شود،‌ سلامتی از دست رفته باز نمی گردد و روح آزرده دیگر آرامشی ندارد.


خدا را دیده‌ای آیا؟

توآیا دیده‌ای وقتی شبی تاریک

                         میان بودن و نابودن امید فردایی

                                                   هراسی می‌رباید خواب از چشمت

کسی، خورشید و صبح و نور را

                  در باور روح تو می‌خواند

                          و هنگامی که ترسی گنگ می‌گوید؛ رها گردیده، تنهایی

و شب تاریکی‌اش را بر نگاه خسته می‌مالد

                               طلوع روشن نوری به پلکت، آیه‌های صبح می‌خواند

کلام گرم محبوبی

                   کمی نزدیک‌تر از یک رگ گردن،

                                                      به گوشت با نوای عشق می‌گوید:

غریب این زمین خاکی‌ام، تنها نمی‌مانی

                             تو آیا دیده‌ای وقتی خطایی می‌کنی اما

                                                                        ته قلبت پشیمانی

و می‌خواهی از آن راهی که رفتی، باز برگردی

                                                       نمی‌دانی که در را بسته او یا نه؟

یکی با اولین کوبه به در، آهسته می‌گوید:

                                بیا ای رفته، صد بار آمده، باز آ

                                         که من در را نبستم منتظر بودم که برگردی

و هنگامی که می‌فهمی، دگر تنهای تنهایی

                            رفیقی، همدمی، یاری کنارت نیست

                                        و می‌ترسی که راز بی‌کسی را با کسی گویی

یکی بی‌آنکه حتی لب تو بگشایی

                                        به آغوشی، تو را گرم محبت می‌کند با عشق

 به‌هنگامی که دلبرهای دنیایی،

                  دلت را برده اما، باز پس دادند

                                           دل بشکسته‌ات را، مهربانی می‌خرد با مهر

.

تو آیا دیده‌ای وقتی که چیزی آرزویت بوده، آن را جسته‌ای

              آن‌گاه می‌بینی به‌جز یک سایه، چیزی در درون دست‌هایت نیست

کسی آهسته می‌گوید:

                          نگاهم کن، حقیقت را رها کرده، مجازی را تو می‌جویی؟

تو سیمرغی درون آسمان گم کرده،

            اینک سایه‌اش را بر زمین خاک می‌پویی؟

                                      اگر یابی، به‌جز یک سایه، چیز دیگری داری؟

تو آیا دیده‌ای وقتی که دریای پر از طوفان مشکل‌ها

               بساط زورق اندیشه را در صد خروش موج می‌پیچد

                                       کسی سکان این زورق به ساحل می‌برد با مهر

و می‌داند که تو

بی آنکه در ساحل، به شکری، قدر این خوبی به جای آری

                                                 بدون گفتن یک، یا خدا

                                                             این ناخدا از یاد خواهی برد

خدا را دیده‌ای آیا؟

       به‌هنگامی که در این بیکران، این پهنه هستی

                                                  به ترسی از رها بودن، تو می‌پرسی

کسی می‌بیندم آیا؟

                    کسی خواهد شنید این بنده تنها؟

                                                جوابت را نه از آن کس که پرسیدی

جوابت را خودش با تو،

                 و با لحن و کلام مهر می‌گوید

                           که من نزدیک تو هستم، به هنگامی که می‌خوانی مرا

آری تو دعوت کن مرا با عشق،

                                  اجابت می‌کنم با مهر،

                                                             هدایت می‌شوی بر نور

خدا را دیده‌ای آیا؟

                     گمانم دیده‌ای او را

                                         که من هم آرزو دارم ببینم باز هم او را

به چشم سر، که نه

                او خود گشاید، دیده‌های روشن دل را

                                                         لطیف و خلق آگاه است

چه زیبا می‌شود چشمی که می‌بیند تو را

                                       چشم دلی، از جنس نور و عشق و آگاهی

اثر زیبای کیوان شاهبداغی،


لقمان حكیم رضى الله عنه پسر را گفت:
امروز طعام مخور و روزه دار، و هر چه بر زبان راندى، بنویس.
شبانگاه همه آنچه را كه نوشتى، بر من بخوان؛
آنگاه روزه‏ات را بگشا و طعام خور.
شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود، خواند.
دیروقت شد و طعام نتوانست خورد.
روز دوم نیز چنین شد و پسر هیچ طعام نخورد.
روز سوم باز هر چه گفته بود، نوشت و تا نوشته را بر خواند،
آفتاب روز چهارم طلوع كرد و او هیچ طعام نخورد.
روز چهارم، هیچ نگفت.
شب، پدر از او خواست كه كاغذها بیاورد ونوشته‏ها بخواند.
پسر گفت: امروز هیچ نگفته‏ام تا برخوانم.
لقمان گفت: پس بیا و از این نان كه بر سفره است بخور و بدان كه روز قیامت،
آنان كه كم گفته‏اند، چنان حال خوشى دارند كه اكنون تو دارى .



 


آخرین جستجو ها

congcatrare swamelovex viabustroter آموزش ریاضی guesixzawar tiostalasol Jamie's collection Employment Lawyer هیپنوتیزم و چار mingxia